غمــزه ی روی تـو را دیـدم و دیـــوانه شــدم
نمنمـک در پـی تــو از همــه بیـگــانه شـدم
آنــی از عـشــق فـــزون گـشـتــه و مـسـت
کوچـه دنبـال مـی از ســاقی پیمـانه شـدم
آتــش چـشــم دلارام تو بـی تـــابــم کــرد
شمع گشتی و من این بار چو پروانه شدم
همچـو درویش دلان دست بـه دامــان خـدا
لحظـه لحظـه به خـدا در پـی جانـانـه شدم
یــاد آن عمــر فــرامــوش شـد و در پـس آن
دوش دیـدم که بـه آن راهـی افسانه شدم
شکــر ایـــزد کـــه خــودش راوی گشـــت
من سویــدا شدم و ســاغر شکــرانه شدم
...سویدا